دینداری در غرب پس از حادثهی 11 سپتامبر
جناب آقاىدکتر محمد لگن هاوزن
انسان موجودی مادی و معنوی، جسمی و روحی، خاکی و الهی است. غفلت از هر یک از این دو بعد، انسان را از هدفی که برای او ترسیم شده است دور میکند و او را به بیراههِ میکشاند. طی مسیر کمال آدمی جز در پرتو شناسایی صحیح ابعاد وجودی او و رسیدگی به نیازهای آنها ممکن و میسر نیست و جامعهای که بر این اساس شکل نگیرد مسیری به سوی سقوط و انقراض در پیش خواهد داشت. فطرت در کنار غرایز مادی در نهاد انسان بیانگر وجود نیازهایی است که بیتوجی به آنها این خاستگاه را از جوشش مدام خود باز نمیدارد و نیاز به معنویت و عبودیت از این منبع برمیخیزد. این نیاز همانند همه نیازها هنگامی مجاب میشود که به آنچه میخواهد دست یابد و اشباع کاذب آن را سرخورده کرده دست به شورش و عکسالعمل مناسب علیه این اشباعکنندههای کاذب خواهد زد.
حرکت معنویتزدایی و سپس معنویت ستیزی در غرب را باید بدنبال حرکت دینزدایی و دینستیزی به تحلیل و مطالعه نشست و اولی را باید زمینه مناسب دومی دانست.
دینزدایی پروژهای بود که به دنبال حرکت رفورمیستی پس از قرون وسطی آغاز شد امّا کار بدینجا ختم نشد و رفته رفته با هجرت دین از متن جامعه به گوشهی کلیسا، کلیه عومل متضاد با دین زمینه را برای ستیز با اصل دین مناسب دیدند و روند دین ستیزی آغاز گردید؛ چه، آنچه که شالودة فرهنگ سرمایه سالار غربی را تشکیل میدهد انحصارگرایی، سودطلبی، مادیگرایی، استثمار و بهرهکشیهای ظالمانه از تودهها و ملتها و نظایر اینها است که هیچ کدام سر سوزنی با آموزههای دین و پیامبران از مسیح ـ علیه السّلام ـ تا پیامبر مکرم اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ سازگاری ندارد. ریشه باید قطع میشد تا هیچ مانع و رادعی در برابر عطش سیریناپذیر سرمایهخواران غربی امکان بروز و ظهور نیابد.
از سوی دیگر از آنجا که خاستگاه معنویت اصیل، خدا و دین الهی است، غرب دینگریز رفته رفته در فراق دین بهانهای برای انس با معنویت نیز نداشت و بشر غربی پس از مدتی دریافت ایننه تنها دین و فرائض آن بود که از دست داد، بلکه معنویتی که از عمق وجودش به آن نیاز داشت نیز به تاراج رفته است، در واقع نتایج جدایی از دین را در قالب جدایی از معنویت نیز حس کرد که اوج این احساس در حادثه 11 سپتامبر قابل مشاهده و لمس بود. این احساس پیش از اینها از سوی ژرفنگران و تحلیلگران پدیدههایی که در غرب اتفاق میافتد گوشزد شده بود امّا اینجا گویی فریادی از دل این فقدان معنویت برآمد که بیش از پیش اذهان را بخود مشغول ساخت.
پیش از این فقدان معنویّت ثمرات خود را در قالبهای گوناگونی ظاهر ساخته بود به عنوان مثال راهکارهای پیچیدهای که در غرب برای اجبار افراد به گردن نهادن به قانون ارائه واجرا شده یا میشود از هشدارهای مهم بود مبنی بر اینکه فقدان معنویت چه خسارتهای فراوانی حتی در زندگی مادی و مدنی مردم ایجاد کرده است. به گفته یکی از آشنایان با غرب در زندگی غربی اینچنین نیست که غربیها ذاتاً انسانهای قانونمنداری باشند بلکه این ضمانتهای قانونی سختگیرانهی حاکمان و قانونگذاران است که آنها را وادار به اجرای قوانین میکند و جلوهای قانونمدار از زندگی غربی ارائه میدهد و الاّ قانون و نظم به تنهایی نمیتواند احترام جانهای خالی از معنویت را برانگیزاند و پرواضح است نظمی که بر این اساس شکل میگیرد تا چه حد ساختگی دورن تهی و از هم پاشیدنی است.
گذشته از فقدان درون مایهی معنوی و اعتقادی میتوان از دو عامل قوی هنجارستیز دیگر که در غرب بشدت روی آن تلاش میشود و خود از محصولات معنویتگریزی است، یعنی سکس و خشونت یاد کرد که تلویزیون و سینما موضوع اصلی دیگری غیر از ایندو برای جلب مشتری سراغ ندارد. به خوبی میتوان پیشبینی کرد که جامعه غربی با این عوامل مؤثر گسست و از هم پاشیدگی، به کدام سو میرود.
فقدان معنویت نه تنها انتظام اجتماعی جوامع غربی را نشانه رفته است که اساس عدالت این بزرگترین ندای فطرت آدمی را نیز به قربانگاه خود خوانده است. سؤال از کرامت آدمی و مردمسالاری که گوش فلک را پر نموده در خود آن سرزمین جز یک امر مرهوم و تصنعی نمینماید. فکر میکنید 13 میلیون مسلمان که در آمریکا هستند چند نماینده در پارلمانهای آمریکا دارند؟ امّا خوب است بدانید این تعداد که 6% جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند حتی یک نماینده هم در هیچ کدام از سه مجلس آمریکا ندارند و این در حالی است که همانها کشور ما را مردم سالار نمیدانند در حالی که از جامعه کمتر از نیم درصدی یهودیها و زرتشتیها و مسیحیها در کشور ما هر کدام یک نماینده در مجلس شورای اسلامی وجود دارد. هنوز در غرب زنها حقوقشان کمتر از مردان و سیاهپوستان کمتر از سفیدپوستان است و بعضاً بشدت تبعیضآمیز و نژادپرستانه است.
این نیست جز به این دلیل که عدالت، آزادی، مردمسالاری، تساوی و نظایر اینها که از معنویت نجوشد سراب ونیرنگی بیش نیست. امنیت در چنین جامعهای یعنی دروغ که سخن در هر یک از این مقولات به درازا خواهد کشید.
امّا انسانها حتی در چنین جامعهای هنوز نیاز خود به مسایل فطری و معنوی را فراموش نکردهاند وقتی حدود سه سال پیش در آمریکا مثنوی معنوی ما کتاب سال میشود یعنی اقبال عمومی به مسایل معنوی عرفانی. کفبینی و فالبینی و امثال اینها که در غرب به شدت رایج شده نتوانسته است جوابگوی نیاز فطری انسانها به معنویت اصیل باشد، نیازی که در سختترین شرایط به جدیترین صورت ابراز میشود. ناشری که در نیویورک قرآن چاپ میکند میگوید: بعد از انفجار یازدهم سپتامبر ـ به رغم تبلیغات گسترده علیه اسلام و مسلمانان ـ استقبال به اسلام به گونهای است که من پیوسته قرآن منتشر میکنم با این حال پاسخگوی نیاز مشتریان نیستم.» و این یعنی قرآن همان خاستگاه معنویت اصیلی است که جان تشنهی آدمیان را سیراب خواهد کرد.