سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند از قیل و قال و تباه کردن مال و فراوانی سؤال نفرت دارد [امام کاظم علیه السلام]

مدیر ارزشی

آیة الله جوادى آملى

((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.))

((اگر این قرآن را بر کوهى فرو مى فرستادیم, یقینا آن[ کوه] را از بیم خدا فروتن[ و] از هم پاشیده مى دیدى. و این مثل ها رابراى مردم مى زنیم باشد که آنان بیندیشند.))

( تصدع ) همان((تفرق)) است و این که کسى را که سردرد دارد ((صداع)) مى گویندبراى آن است که انسان احساس مى کند این اعصاب دارد از هم جدامى شود, احساس تصدع مى کند یعنى تفرق اعصاب سر مى کند. هم چنین وقتى که مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش درد مى گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردردى گرفت و این سردرد و صداع او مایه تصدع او مى شد و این تصدع او جوارر او را خاشع مى کرد و قهرا ریز ریز مى شد, کوه که ریز ریز مى شود کره زمین هم متلاشى خواهد شد, چون کره زمین به کوه زنده است. خداوند سبحان در آیات فراوانى کوه ها را به منزله لنگر کره زمین مى داند. کره زمین که در حال حرکت است لنگرى مى خواهد که آن را حفظ کند. در آیات فراوانى از ((جبال)) به عنوان ((رواسى)) یاد شده است, رواسى یعنى همان لنگرها ((بسم الله مجراها و مرسیها)) ((مرسى)) در برابر ((جرى)) همان لنگر انداختن و لنگرگاه است.

هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسى قرار دادیم بلکه فرمود ما براى شما رواسى قرار دادیم, اما در سوره نازعات مشخص کرد که ((رواسى)) چیست؟ در آیه 32 سوره نازعات فرمود که: ((والجبال ارسیها)) جبال را رواسى زمین قرار داد. در خطبه معروف نهج البلاغه که حضرت امیر سلام الله علیه فرمود:((و وتد بالصخور میدان ارضه)) هم ناظر به همین است. میدان یعنى اضطراب, ((ماد - یمید)) یعنى ((اضطرب یضطرب)) میدان یعنى اضطراب, اضطراب این کره زمین به وسیله کوه ها برطرف شد, لذا این کوه ها به منزله وتد (میخ) آرام کننده اضطراب زمین است.

خوب قهرا اگر کوه متلاشى بشود یعنى لنگر از بین برود این سفینه هم غرق خواهد شد, اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند کره زمین هم یقینا قرآن را تحمل نخواهد کرد.

انسان و تحمل امانت الهى

در پایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض ((امانت)) مطرح شده است: ((انا عرضنا الامانه على السماوات والارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا)) این امانتى که عرضه شد مصادیق فراوانى بر او ذکر کرده اند که در همه این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد.

گفتند منظور از این امانت ولایت یا معرفت یا دین و یا قرآن است, هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالاخره حقیقت قرآن سهمى دارد, جداى از آنها نیست همان طورى که آنها جداى از این نیستند اگر ولایت باشد که ((ثقل اصغر)) است و قرآن ((ثقل اکبر)) و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن.

این که فرمود: ما این امانت را بر سماوات, ارض و جبال عرضه کردیم, ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعد از عام, ذکر اعظم اجزا است بعد از ذکر کل. وقتى جبال نتواند یک بارى را تحمل کند یقینا سایر اجزاى زمین هم نمى توانند حمل کنند.

یک وقت است ذکر خاص بعداز عام است مثل ((من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال)) که این ذکر خاص بعد از عام است, گاهى ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزاى کل است حالا یا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل, مثل این که زکریا سلام الله علیه عرض کرد: ((رب انى و هن العظم منى واشتعل الراس شیبا)) به خدا عرض کرد من استخوان بدنم نرم و سست شد, استخوان نمى ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هم ضعیف خواهد شد و اصولا چیز مهم را که عظیم مى گویند براى این که استخوان دار است از همین عظم گرفته شده مطلبى که استخوان دار باشد یعنى مایه دار باشد, شخصى که مایه دار باشد, مقامى که مایه دار باشد از آن به عظیم یاد مى کنند مى گویند استخوان دار و مایه دار است. خوب گاهى ذکر خاص بعد از عام است گاهى ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است, گاهى ذکر خود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شوند. مسئله ذکر جبال بعدالارض از باب ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است.

این ابا و سرپیچى که براى سماوات و ارض و جبال هست اباى استکبارى نیست تا مذموم باشد آن اباى استکبارى را قرآن ذکرکرد و مذموم شمرد که اباى شیطنت است:

((ابى واستکبر و کان من الکافرین)) سرپیچى استکبارى آن است که انسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمدا ابا کند و تعدى نماید. اباى اشفاقى آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمى تواند, چون به شفقت مى افتد, این جا شفقت به معناى مشقت است: ((فابین ان یحملنها و اشفقن)). این ابا مذموم نیست و خداى سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت یاد نکرده است, هر جا از این ها سخن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نیکى یاد مى کند:

((فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین)) اما این جا مى فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبود که این را تحمل کنند لذا این کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کرد و فرمود: ((فابین ان یحملنها و اشفقن منها)) خوب بالاخره حقیقت قرآن یکى از مصادیق بارز آن امانت است.

پس در پایان سوره احزاب فرمود:

مقدور آسمان و زمین و کوه ها نبود که امانت خدا را تحمل کنند, چون تکلیف ما لا یطاق است. حالا اگر بخواهند تحمل کنند چه مى شوند؟ ریز ریز مى شوند اگر ما مسئله را پافشارى مى کردیم از ارض به ((انزال)) تبدیل مى کردیم ((انا عرضنا الامانه)) را به ((لو انزلنا هذاالقرآن)) مبدل مى کردیم و مى گفتیم باید این بار را بکشید اینها ریز ریز مى شدند. ((لو انزلنا)) ما قبلا عرضه کردیم, اینها خواهش کردند مقدور ما نیست, اما الان اگر بخواهیم بالاتر از عرضه یعنى بر این ها انزال کنیم ریز ریز مى شوند: ((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله)) این ظاهر آیه است.

تجلى حق سر عدم تحمل کوه ها

چرا قرآن طورى است که کوه نمى تواند آن را تحمل کند؟ آیا معنایش آن است که یعنى این الفاظ قرآن بما لها من المفاهیم این علوم حصولیه, درک معناى ظاهرى, همین درک معانى اى که مفسران نوشته اند این قابل حمل کوه ها نیست ؟ یعنى همین طورى که ما از قرآن بهره مى بریم به همین اندازه که قواعدى و سلسله علومى هست, این قواعد را اگر کسى آشنا باشد و از علوم قرآن مدد مى گیرد, از تفسیر قرآن سهم مى برد, همین اندازه براى کوه مقدور نیست؟ کوه ها را ریز ریز مى کند یا چیز دیگرى است؟ از این حقیقت قرآن که اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه به عنوان تجلى خواست حق یاد مى کند, صغرا را در نهج البلاغه مى خوانیم کبرى را در قرآن کریم, اصل قرآن را در نهج البلاغه به عنوان تجلى حق یاد مى کند: خداى سبحان وجود مبارک رسول اکرم صلى الله عیه وآله و سلم را بالحق فرستاده است:

((لیخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعه الشیطان الى طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد بهم اذ جعلوه و لیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه)) آن گاه فرمود: ((فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه بما اراهم من قدرته و خوفهم من سطوته و کیف محق من محق بالمثلات واحتصد من احتصد بالنقمات...))(خطبه 147) ((خداوند, محمد(ص) را به حق به پیامبرى مبعوث داشت تا بندگانش را از پرستش بت ها برهاند و به پرستش او وادارد و از فرمان بردارى شیطان منع کند و به فرمان او آورد.با قرآنى که معانى آن را روشن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که نمى شناختند بشناسند و پس از آن که انکارش مى کردند به او اقرار آورند و پس از آن که باورش نداشتند وجودش را معترف شوند. پس, خداوند سبحان در کتاب خود بى آن که او را ببینند, خود را به بندگانش آشکار ساخت به آن چه از قدرت خود به آنان نشان داد و از قهر خویش آنان را ترسانید که چگونه قومى را به عقاب خود نابود کرده و چه سان کشت هستى جماعتى را به داس انتقام درو کرده است)).

در بیانات امام صادق سلام الله علیه هم این حدیث شریف است که فرمود: ((ان الله سبحانه و تعالى تجلى لعباده فى کلامه او فى کتابه من غیر ان یکون راوه)).

پس قرآن مى شود تجلى حق, این صغراى مسئله, کبراى مسئله همان است که در سوره اعراف آیه 143 آمده است که:

((و لما جاء موسى لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنى انظر الیک قال لن ترینى و لکن انظر الى الجبل فان استقر مکانه فسوف ترینى فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین)).

پس اگر خدا براى کوه تجلى کند کوه توان حمل این جلى را ندارد.

همه این بحث ها در مسئله آخرى از سوره مبارکه حشر ان شاءالله روشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطى به مقام ذات اقدس الله ندارد چون بارها به عرض رسید که انبیا در این جا راه ندارند تا چه رسد به دیگران, صفات ذاتى هم که عین ذات حق است آن جا هم احدى راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و امثال آن در محور فعل است و تعینات فعلى, آن جا که کار خداست همه بحث ها در این محور است آن جا که ذات خداست اولین موحد و مولاى همه موحدان که حضرت امیر سلام الله علیه است به همه اعلان خطر کرد که آن جا منطقه ممنوعه است ((لایدرکه بعدالهمم و لا یناله غوص الفتن)) احدى آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تا چه رسد به شاگردان آن ها. تمام این بحث ها در محور تعینات و ظهورات فعلى ذات اقدس الهى است این فعل اگر چنان چه بر کوه بتابد کوه متلاشى مى شود. پس قرآن تجلى حق است و اگر حق براى کوه تجلى کند کوه توان آن را ندارد حالا شما نمونه هایش را در روایات پیدا مى کنید: در کتاب ((توحید)) صدوق بابى است به نام ((باب الرویه)), در آن جا زراره ظاهرا از امام صادق سلام الله علیه سوال مى کند که: ((ما تلک الغشیه التى کانت تصیب رسول الله صلى الله علیه و آله)) آن غشیه, آن مدهوش نه بیهوشى, آن حالى که به حضرت دست مى داد در هنگام وحى چه بود؟ حضرت مى فرمود:((ذاک اذا تجلى الله سبحانه له من غیر ان یکون بینه و بین الله احد)) مى فرمود آن وقتى که خدا بلا واسطه براى رسولش صلى الله علیه و آله وسلم تجلى مى کرد بدون این که بین خداى سبحان و بین رسول خدا فرشته اى فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست مى داد که نمى توانست تحمل کند, مدهوش مى شد, خوب یک درجه بالایش طورى است که اگر پیامبر (ص) ببیند مدهوش مى شود نه بى هوش.

درجات دیگرى دارد که مع الواسطه است تا برسد به آن مراحل نازله. در ذیل آیه 41 سوره نساء: ((و جئنا من کل امه بشهید و جئنا بک على هولاء شهیدا)). آن جا ظاهرا این حدیث هست که ابن مسعود مى گوید من روزى وارد مسجدشدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تنها بود به من فرمود قرآن بخوان, قرآن را بازکردم و خواندم تا به این آیه رسیدم که ما در قیامت از هر کسى یک شهیدى و شاهدى حاضر مى کنیم و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را شهید شهدا قرار مى دهیم, هم شهید بر انبیا و اولیایند هم شهید بر امت ها. این جا به این آیه که رسیدم اشک در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود:

((بس است, من تعجب مى کنم کسى قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر مى کند)). آیا همین علوم حصولیه و مفاهیم و همین الفاظ بما لها من المعانى الموضوعه است که انسان را پیر مى کند؟ بااین ها که ما مرتب سر و کار داریم و حال آن که اثرى در ما ندارد, یا این که چیز دیگرى در قرآن هست. آیه شریفه (( لو انزلنا هذا القرآن... )) سخنى بالاتر از مسئله تحدى است. در قرآن شناسى از نظر خود قرآن کریم چند مسئله است: یکى این که قرآن همه نیازهاى بشر را الى یوم القیامه به عنوان خطوط کلى ترسیم کرده است: ((تبیان کل شىء)). مسئله دیگر این است که احدى نمى تواند مثل این قرآن را بیاورد, این اعجاز قرآن است. اعجاز هم چندین فصل دارد: در بخش فصاحت و بلاغت, تبیین مسائل حقوقى, تبیین معارف, بازگویى اخبار غیب, تبیین مسائل سیاسى و امثال آن, قرآن معجزه است. که خود معجزه یک کتابى است داراى فصولى یک بخش در این است که اگر همه جن و انس جمع بشوند هم فکرى کنند مثل این نمى توانند بیاورند امایک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوه نازل مى کردیم کوه تحمل نمى کرد ولى انسان تحمل مى کند, این کدام انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل مى شد این کوه ریز ریز مى شد؟ معلوم مى شود که براى قرآن یک مرتبه اى هست که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه را ریز ریز مى کند اما انسانها تحمل آن را دارند این کدام انسان است که تحمل آن را دارد؟ در نهج البلاغه چند جا سخن از آن است که خداى سبحان بر عقول و اندیشه هاى مردم تجلى کرده است, یکى در خطبه 185 است که فرمود: ((و تشهد له المرائى لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بل تجلى لها بها)) خداوند براى این اوهام و عقول به وسیله خود عقول تجلى کرده است ; یعنى اگر این درجه نفس, خود را ببیند خدا را مى بیند نه این که از خود پى به خدا مى برد این همان برهان ((اثر الاقدام یدل على المسیر)) است این که معرفت نفس نیست.

انسان خود را بشناسد بگوید من چون حادث هستم پس محدث مى خواهم, یا من چون متحرکم محرک مى خواهم, چون ممکنم واجب مى خواهم, چون فقیرم غنى مى خواهم, این ها که راه هاى مدرسه است و راه هاى ((اشهدهم على انفسهم)) نیست, این ها خودشان را مى شناسند و مى گویند ما که ممکنیم واجب مى خواهیم. اما این بیان حضرت امیر (ع) آن است که ذات اقدس اله در آینه اوهام وعقول تابید. در بحث هاى ((اشهدهم على انفسهم)) گذشت که اگر کسى بتواند سر آینه را خم بکند آینه را نشان خود آینه بدهد آن گاه از آینه سوال بکند که چه مى بینى نمى گوید خودم را مى بینم که از آینه صاحب صورت سوال بکند که را مى بینى مى گوید تورا مى بینم, چون در آینه جز صاحب صورت چیز دیگرى که نیست. و منظور از آینه آن نیست که در بازار آینه فروشان است, بلکه منظور از مرآت همان است که در کتاب هاى عقلى مى گویند مرآت, آن شیشه و جیوه و قاب را نمى گویند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده مى شود که این مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده مى شود چون آن صورت ما به الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده مى شود آن صورت را مى گویند مرآت, نه آن شیشه جیوه, آن صورت هم که هیچ چیز نیست اگر از این صورت سوال بکنند چیست و کیست؟ مى گوید صاحب صورت, همین یک حرف دارد. آیه ((و اشهدهم على انفسهم)) نیز همین را بیان کرد در آن آیه آمده است که خداى سبحان از انسان ها سوال مى کند که را مى بینید, نمى گویند ما عبدیم, تو ربى بلکه فقط مى گویند تو, نه این که به عبودیت خود و ربوبیت حق اعتراف کنند تا بشود دو چیز. ((و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم)) نه ((الستم عبیدى)) و ((الستوا بربکم)) نفرمود که: ((مگر نه آن است که شما بنده اید و من خدایم)) سوال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست, هم سوال یک چیز است و هم جواب: ((الست بربکم قالوا بلى)).اگر آن صورت هر آینه مى توانست حرف بزند صاحب صورت از او سوال مى کرد که را نشان مى دهى؟ چه خبر است؟ مى گفت: تو, نمى گفت من و تو. در مسئله تجلى هم این چنین است نفرمود که خداوند به وسیله آیات دیگر براى این عقول و اوهام تجلى کرده است که ((تجلى لها بها)) یعنى براى همین اوهام و نیروهاى ادراکى به وسیله خود نیروى ادراکى تجلى کرده است, همین ; یعنى خود عقل مجلاى حق و مرآت حق است. در خطبه 186 که خطبه توحید است و مرحوم سیدرضى مى فرماید: وتجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا مى فرماید:((و تشیرالالات الى نظائرها منعتها منذ القدمه و حمتها قد الازلیه و جنبتها لولا التکمله بها تجلى صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون لا یجرى علیه السکون و الحرکه)) خدا که براى عقل تجلى کرده است از دیده ها مستور است خوب, پس تجلى خدا براى خود عقول هست منتها مثل آن است یک صاحب صورتى مثل این که ((لیس کمثله شىء)) اما از باب تشبیه معقول به محسوس, مثل این که آفتابى در برابر آینه تابید, اما این آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمى دهد این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود:

((کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون)) سر این که نمى فهمند براى آن است که این غذاهاى مشتبه, این حرفهاى مشتبه, این رفتارهاى مشتبه ((رین)) است, غبار و چرک است, این چرک و رین صفحه دل را مى پوشاند, آینه دل که رین گرفته است چیزى را نشان نمى دهد: ((کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون)) رین هم همین غبار چرک است. پس تجلى از این طرف هست لذا نه کوه متلاشى مى شود نه انسان ها براى آن که چیزى بر انسان نتابید چهار تا الفاظ است و چهار تا مفهوم است و یادگرفته نه مفهوم آن وجود سنگین دارد نه این الفاظ, وجود ذهنى که اثر ندارد علم است که اثر دارد نه وجود ذهنى, تا علم بشود طول مى کشد, واز وجود ذهنى کارى هم ساخته نیست. مفهوم مى شود که قرآن حقیقتى دارد که به این آسانى تحمل پذیر نیست.

تحمل ولایت اهل بیت

ولایت اهل بیت ثقل اصغر است یعنى عترت پیامبر علیهم السلام نیز همین گونه است ; یعنى عترت با حقیقت قرآن یکى است. اگر چنان چه حقیقت ولایت هم در قلب کسى باشد او هم تحمل پذیر نیست.

وقتى به حضرت امیر سلام الله علیه گزارش رسید که ((سهل بن حنیف)) رحلت کرد فرمود:

((لو احبنى جبل لتهافت)) کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیرد ریز ریز مى شود. این معنا را که معادل و هم سنگ و هم ترازوى همین آیه سوره حشر است که: ((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله)).

قرآن و اهل بیت عدلانند و هر کدام از دیگرى جدا نخواهد شد. آن بیان ((لو احبنى جبل لثهافت)) همین بیان است, منتها مرحوم سید رضى رضوان الله علیه این چنین معنا مى کند که اگر کسى محب من باشد آن قدر مسائل و مشکلات بر او وارد مى شود که از پا در مىآید. خوب آن معنا هم فى نفسه حق است اما نه آن معناى لطیفى که از این جمله متوقع است. واقع هم همین طور است یعنى اگر کسى بخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پاى در مىآید چرا یک خبر سنگین باعث سکته بعضى مى شود؟ چون آن خبر سنگین است. حالا ما روزى در پیش داریم ((یوما یجعل الولدان شیبا)) و آن حقیقت را قرآن هم بیان کرده است. و الان هم هست. از بیان امام هشتم سلام الله علیه به خوبى برمىآید فرمود: ((از ما نیست کسى که بگوید بهشت و جهنم الان خلق نشده است)).

این ها را قرآن براى انسان بازگو کرده است, چطور این خبرهاى سنگین هیچ اثرى در انسان ایجاد نمى کند. همان بیان رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم که فرمود: ((من تعجب مى کنم کسى قرآن بخواند و پیر نشود)). خبر سنگین بعضى را از پا در مىآورد و براى برخى هیچ تاثیرى ندارد, سرش هم این است که ((وجود ذهنى)) اثر نمى گذارد بلکه علم و علاقه اثر گذار است. منزلى آتش گرفته دو نفر این خبر را مى شنوند: یکى مامور آتش نشانى و دیگرى صاحب خانه, واکنش این دو نفر در برابر این خبر, یک سان نیست, مامور آتش نشانى با خونسردى به وظایف خود عمل مى کند تا هر چه زودتر آتش را مهار کند و از ضرر و زیان بیش تر جلوگیرى نماید. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگران است که گاهى به سکته و مرگ کشیده مى شود. چرا؟ علت آن علم و آگاهى نیست, چون هر دو مى دانند, بلکه علاقه و دل بستگى است. مامور آتش نشانى دلبسته نیست لذا کار خودش را انجام مى دهد. آن چه در انسان اثر مى گذارد دلبستگى و علاقه شدید است, اگر آن علاقه بود انسان مى نالد و اگر نبود باکش نیست, این که فرمود:((لو احبنى جبل لتهافت)) اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند ریز ریز مى شود همین است. انسان محبوبى به این زیبایى داشته باشد و او را نبیند او واقع ما را آدم کرده است یعنى این اهل بیت علیهم السلام ما را آدم کرده اند, این که ما قبر این بزرگواران و در حرم اینها را مى بوسیم و مى بوئیم براى این که اگر آنان نبودند ما باید همه الگوهاى خود را از کافران مى گرفتیم, اکنون مى بینید که همه تمدن هاى جدید از یک طرف و همه امکانات روز از طرف دیگر وقتى به مسائل اخلاقى مى رسند واقعا ((کالانعام بل هم اضل)) هستند. ایران که متاسفانه در مقایسه با غربى ها از نظر صنعت پیشرفتى نداشته, یعنى نگذاشته اند که داشته باشد, با این که استعداد دارد.

نیاکان ما هم که قبل از اسلام در این سرزمین آتش پرست بودند, پس نه سابقه مذهبى درخشانى داشتیم نه اکنون پیشرفت صنعتى و علمى چشم گیرى داریم, بنابر این اگر على و اولاد على در این سرزمین نبودند ما چه مى شدیم؟ ما هرچه داریم از برکت قرآن و اهل بیت علیهم السلام است, آنان به ما حیات دادند. براى انسان مسافرتى به کشورهاى غربى و کفرآلود, لازم است تا وضع صنعت و پیشرفت هاى علمى آنان را ببیند بعد وضع اخلاقى آن ها را هم ببیند. انسان گاهى بعضى بولتن هایى را که به قرآن کریم اهانت شده مى خواند کاملا احساس مى کند که این اهانت کنندگان از هر سنگى سخت تراند:

((و ان منها کالحجاره او اشد قسوه)) یا ((کالانعام بل هم اضل)) هیچ چیزى براى آن ها مطرر نیست الا درندگى. این که مى بینید به لطف الهى مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادت اند فقط و فقط به برکت على و اولاد على است. خوب انسان این مسائل را ببیند بعد خواهد فهمید اهل بیت نسبت به ما حق حیات دارند چون ما و پدران و اجداد ما را زنده کردند. ما که به آن ها دست رسى نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیدارى ببینیم این است که انسان در فراق اینها مى سوزد: ((لو احبنى جبل لتهافت)) پس قرآن اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشى مى کند چنانچه محبت اهل بیت علیهم السلام هم در قلب کسى باشد او را متلاشى مى کند. این محبت, اختصاص به حضرت امیر ندارد, بلکه منظور از (( لو احبنى)) (( ولى خدا)) است ; یعنى معصومین علیهم السلام امیدواریم نصیب همه بشود.



ماهنامه پاسدار اسلام مرداد ماه 1378 شماره 212




سیدغلامعباس طاهرزاده ::: دوشنبه 87/4/3::: ساعت 7:4 صبح

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :52715
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
سیدغلامعباس طاهرزاده
مدیریت -آموزشی -تربیتی -اخلاقی -دینی و...
 
>>لینک دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<